Montag, 12. September 2011

شقاوت دین

اين جا کردستان است
مهين شکرالله پور

بسيار دردناک آن وقت که زنی مظلوم در سرزمينم به رسم اعتراض و طغيان در برابر نابرابري، ظلم و اجحافی که سيستم مردسالاری با کج انديشی ها و کج روی های معمولش بر او روا می دارد، درمانده و عاجزانه بدن نحيفش را به شعله ی بيرحم آتش می سپارد، ناله و ضجه های جگرسوز و جانکاه دختری رنج کشيده درکنج خانه ای در گوشه ای ازاين ديار ، چند صباحی پس از به آتش کشيدن بدن نحيف و ضعيفش، مچاله شده، در کنج عزلت خود مرگ را به انتظار می نشيند،چه دهشتناک است تصوير زنی بی گناه که به سبب جبر فرهنگ و سنت يگانه راه اثبات معصوميتش را در خودسوزی جستجو می کند. اينجا کردستان است، در کردستان که خودسوزی عاقبتی دردناک و تلخ برای زنان و دخترانی است که به دنبال سالها صبر و انتظار در سياهی و تاريکي، به قصد گريز از واقعيت های ملموس و دردآور زندگي، خودکشی را برگزيده به پيشوازش می شتابند. کردستان با داشتن نرخ بالای خودکشی در افراطی ترين وجه ممکن يعنی خودسوزی چند ساليست با معضلی مهم و چالشی عميق دست به گريبان است، بيماری خطرناکی که رفته رفته خود را به مانند هشت پای زشت به جامعه ی کردی می نماياند وکسی پاسخگوی آن نيست .
در اين ميان شايع ترين شيوه برای پايان دادن به زندگی زنان در کردستان خودسوزی است با ميانگين سنی15تا30ساله

خودسوزی در کردستان به شيوه ای زجرآور ديده ميشود . از ايلامی که بيشترين درصد خودسوزی در ايران تا اقليم کردستانی که به گفته ی وزير حقوق بشرش تقريباً هر روز زنی مغبون چنين دامی می شود. ابعاد فاجعه به قدری است که قابل سرپوش گذاشتن نيست و نگرانی های ناشی از آن در رسانه های جهانی بازتابهايی انعکاس يافته به طوريکه گزارش هايی تکان دهنده در اين زمينه منتشر می شوند.


خوسوزی را بايد در فقر فرهنگي، کم بودن سطح سواد، مهاجرت  ، جمعيت زياد و ساختار نامناسب آن، فقر اقتصادي، محدوديت اجتماعي، آداب و رسوم و باورهای غلط دانست.

مهمترين عامل اين خودسوزيها فقر فرهنگی جامعه مردسالاری که زن را به مثابه ی کالايی می بيند که مالکيتش در دستان مرد است و هيچگاه موجودی برابر با مرد که می  تواند نقشی در ساخت جامعه اش داشته باشد قبول کند. در هزاره سوم بشر به پيشرفت های غيرقابل باوری در عرصه ی تکنولوژی دست يافته و دستاورد اجتماعی ناشی از اين پيشرفت، توسعه ی شهرنشينی به مفهوم مدرن آن است که هر فردی را با معيار انسان بودنش می سنجند و بس متأسفانه مدل جوامع فئودالی و مردسالار با ارائه ی مالکيت های سطحی آن دوران هنوز در بسياری از مناطق کردستان به چشم می آيد.

برای مبارزه با اين مشکل حاد نيازی مبرم به تزريق آگاهی در ميان لايه های زيرين خود دارد که سطح انديشه و تفکر به جايی رسد که بتواند زن را به مثابه ی موجودی همسان با مرد نگرد، حق و حقوقی متساوی را به طرزی قانونی به وی اعطا نمايد تا در نهايت زن نيز بتواند با شرکت سازنده تر در فعاليت های اجتماعی در صورت مواجهه با مشکلاتی عاطفی و روحی عاقلانه تصميم بگيرد زيرا که در حقيقت خودکشی مرگ يک انسان نيست بلکه مرگ دردناک يک زندگی است.

نويسنده: مهين شکرالله پور
21 شهریور 1390     صفحه روشنگری 13:54
Balatarin

Samstag, 3. September 2011

مرگ ننگین بر خائنین

کسانی که بظاهر یا در خفا و مستقیم یا غیر مستقیم و یا با مردرندی بحساب سخیف و دون مایه خودشان سخن از ملّت ها بمیان می آورند ، موجوداتی بظاهر انسان نما هستند، که سود موقت خود را در کشوری پاره پاره شده میبینند. یعنی اقوام ایرانی که قرنها در کنار هم و با صفا و صمیمیتی غیر قابل انکار با یکدیگر یکدل و با غنای فرهنگی که از امتزاج این اقوام با یکدیگر است ، در کمال مهربانی و صلح با وجود تسلط باوری 1400 ساله هولناک و جنایت پرور ، زندگی پُرباری داشتند، اینک بخواست عده ای سخیف بیوطن و هوچی رذل بایستی بصورت ملوک الطوایفی تجزیه شود و بلوچ و کِرد و تُرک و عرب ووو... هرکدام برای خودشان مجزا و جدا تکه ای زمین را بخود اختصاص بدهند و بدینوسیله موجب برآوردن آرزوی قلبی نیروی امپریال بشوند. چه، سرزمین وسیعی چون ایران چنان تکه پاره شده، براحتی و سادگی قابل استعمار و استثمار و چاپیده شدن است و هر قومی که بخواهد کوچکترین گربه رقصانیی بکند فورا با تحریک همسایگان بیشمارش بخاک و خون کشیده شود؟!
کشور قدرتمند یوگوسلاوی را تکه پاره کردند ، فرآورده اش چیست؟
کشور کره را دونیم کردند واقعاً شرم آور است.
آلمان را تکه کردند در نهایت همّت خودشان چاره ساز شد.
ویتنام را وحشیانه دوتکه کرده بودند ، اما شرف و پُشتکار ملت غیور و قهرمانش ، که هرچقدر هم ستایش شود کم است ، و با دادن قربانیهای میلیونی مجدداً یک کشور غرور برانگیز شد.
هممیهنان بدانند . آگاه و هوشیار باشند که از دهان کثیف هر لات و بی سروپایی که کوچکترین ندای تجزیه طلبی در آید باید محکم و با اراده ای آهنین بر آن کوبید و نابودش ساخت. چنین کسانی خطرناک تر از تمام خطرات هستند و نابودیشان آرزوی هر میهندوستیست.
زنده و جاوید باد سرزمین ایران همراه با اقوام متشکله اش.
نابود و ذلیل باد تجزیه طلبان بیوطن و خائن به ملّت، مرگ ننگین بر آنان.

Montag, 29. August 2011

تصمیم گیری شورائی

در مزمّت فرد پرستی

نشاندن یک انسان بر مسند قدرت بصورت مستمر و تازمان مرگش همیشه و بدون حتی یک استثنا در تمام طول تاریخ بشریت فاجعه آفرین بوده هست و خواهد بود. با مروری کوتاه بر تاریخ مثبوت بشریت در تمام گیتی و از تمام قرون و اعصار ، این حقیقت اثبات شده است. انسان کامل وجود خارجی ندارد چون زائیده طبیعت است و در طول عمرش مورد نوسانات روحی و اخلاقی قرار میگیرد و این را همه میدانند. حال چه قدرت ارثی که براستی خلاف تمام نوامیس طبیعت است ، چه قدرت فردی و متنوع.
با درک این حقایق و دانستن آن از طرف هوشمندان تاریخ بشریت که در تقسیم هوش و استعداد طبیعی بعللی که معلوم نیست و هرگز هم معلوم نخواهد شد، سهم بیشتری از هوش و ذکاوت و استعداد برده اند ، بهترین شکل امور اداره جامعه بشریت را ، تصمیم گیری شورائی دانسته اند.
تکیه بر یک مکتب و پیشبرد آن توسط قدرتمندی یک انسان که مادام العمر مامور اجرای آن میشود، عملاً و بگواه تاریخ حتی بدون یک استثنا بفاجعه می انجامد. یک مثال واقعی و عملی از تاریخ نمیتوانید بیابید که حقیقت غیر از این باشد.
از تعریف و تمجید مستبدین و جنایتکاران تاریخ بپرهیزید و برواج واقعیت امر شور و مشورت انسانی برای زندگی کوشش کنید تا بشود این حلقه اهریمنی را از هم پاشاند.
چون انسانها بنا بدلایل طبیعی که قابل درک نیست هر کدامشان درای ویژگیهای خاص خود هستند، و برای تفاهم دارای اشتراک زبان و بیانند ، در گردهمائی مشورتی براحتی میتوانند در مورد منافع خود و اداره امورشان تصمیم گیری کنند ودر ابعاد بزرگتر تعیین نماینده با زمانی محدود بکنند و این سلسله مراتب بدون تعیین یک فرد برای اجرای امور ادامه داشته باشد و از ایجاد طبقات پرهیز شود.
مجدداً عرض میکنم که هیچ انسان صالحی در دنیا یافت نمیشود که در تمام طول عمرش به خدمت بقیه بپردازد و این قانون اثبات شده طبیعت است. تاریخ بشریت فاقد وجود چنین انسانیست. شما هیچگونه مثالی عملی و روشن نمیتوانید در طول تاریخ بشریت بیابید که با جنایت و آدمکشی توانسته باشند آزادی و رفاه برای همه و برای همیشه مهیا کرده باشند. فرد دوستی یا بدتر فرد پرستی فاجعه بار است. فقط شور و مشورت و تصمیم گیری شورائی غایت سعادت و تضمین کننده رفاه بشریت است.

Donnerstag, 18. August 2011

شقاوت دین

اصولاً مبارزه با مذهب، حال هر مذهبی، تنها راه رهایی انسانها از مذّلت و بدبختی است. این مبارزه کاری بس دشوار و طاقت فرسایی است. مذهب بدلیل نقش باوریش از بدو تولد مشکلی لاینحل بنظر میرسد. در اصل و واقعیت هم همینطور است. احساس مالکیت حسی طبیعی و ژنتیکی است. این احساس در اولین برخورد دو یا چند کودک خردسال برای تصاحب اسباب بازی کاملا مشهود و متبلور میشود. لذا با تقویت این احساس و ایجاد اختلاف بین زحمتکش و قلدر یعنی کسب سرمایه اولین کوششی بود تا از آن دین سازی شود. اولین دین الهی بنام ابراهیمی از طریق موسی بفرم یهودیت شکل گرفت و متجلی شد تا مالکیت صاحب سرمایه را رسمیت و به آن تقدس الهیت بدهد. بعد عیسی آمد و این و تقدس را بیشتر تقویت کرد. بعد گروه مافیایی محمد متشکل از ابوبکر و عمر و عثمان و علی با همراهی دانشمندان همراهشان مانند دانشمند ایرانی سلمان و فیلسوف رومی صهیب و دانشمند حبشی بلال رسید که پس از راهزینهای بیشمار و انباشت ثروت غارت کرده خود، بفکر تنظیم قوانین مافیایی خود برآمدند و آنرا در قالب دین پیریزی و بسفارش سلمان آنرا آخرین دین متشکل از فرمان الهی من درآوردی خود قلمداد کردند. این اراذل نیمفومان ( Nymphoman ) حتی تصاحب زن و به مالکیت در آوردن کنیز و برده و مجاز شمردن هرگونه جنایتی از این اموال؟؟؟ خود، در کتاب سرتاسر جنایت پرور خود از هیچ سفارش مشمئز کننده ای فروگذار نکرده اند. در خزعبلات بی سروته که در این کتاب کذا سر هم کرده اند براحتی میتوان رذالتهای جنایت آمیزشان را در بحساب آیات 3 و 15 و 16 و 24 سوره مهمل نسا و اوج جنایت وقیحانه و غیر انسانیشان را در بحساب آیه 38 سوره مائده بخوبی مشاهده و درک کرد.
حال ملیونها انسان بدون دخالت مستقیم خودشان و صرفاً بر پایه تعلیم و تربیت از بدو تولد تا مراحل بعد از بلوغ خود با این شرارت های غیر انسانی تربیت و نهایتاً جزو مهمی از باورهایشان میشود. بنا بر این شرح بینهایت کوتاه و ملخص، این بدیهیست که سرمایه دار با استناد به این ادیان انسان ستیز، تداوم سرمایه داری را از طریق میراث و تداوم استثمار و بهره کشی را ، از طریق دین و تبلیغ در تقدیس آن پایدار نگهمیدارد. شما غافلید که کمکهای مالی برای غلبه خمینی دجال صددرصد از طریق بازاریان تامین شد. آخرالامر مبارزه قطعی با دین، تنها ناجی بشریت خواهد بود. امید است فرهیختگان بیشماری که میدانم هستند و قلمشان طرفداران بسیاری دارد در امر ترویج و تحکیم واقعیات وارد کارزار آگاهی عامه شوند و اگر خود از نتیجه آن بهره مند نمیشوند حداقل برای فرزندان و نسل آتی خود سودمند واقع شوند.

Mittwoch, 17. August 2011

ویژگیهای ایرانی

گرگ بیزار
خيلي دلم ميخواست چند جمله اي در جهـت تمجيـد از ايــران و ايــراني بنويســـم.ولـي دروغ چرا؟
کجــاي اين ملّت- کجــاي ايراني بـودن افتخــار دارد؟
يک مشـت دزد کلــّـاش - خائــن - فرصت طلـب - تنبــل - حـق ناشنـاس - بادمجان دور قاب چین - پُشـت هم انداز و ترسو و حقه باز- در يک منطقـه از اين دنيـا بنــا م ايــران جمـع شده انـد و دلشــان خوش اسـت که زمـانـي آدم بـوده انـد
قدرتــي ي خـدا - اين سـرزميــــن هيچـوقت از موجـوداتـي با صفـات مشروحه بـالا کـم نداشته است
ا ُمتـّـي ( ا ُمت يعني گلـه شتر) کـه آريوبرزن اش را يک ايراني خائن لو ميدهد
امتـي کـه بابک اش را افشين که آ نــــهــم يک ايراني است تحويـل خليفـه اش ميـدهـد
امتي كه 98 درصدش به جمهوري اسلامي راٌي ميدهد بدون اينكه بداند چه معجوني است
امتـي کـه سی سال مثل سگ توي سرش ميزنند – جوانانش را تیرباران و اعدام میکنند و صدايـش در نمي آيد، و بالا تر از همه ، امتي که در سال 1357 با جمعيت پنج میليوني به استقبال امامشان ميروند ، و بعد از ده سال که اين رهبر ارمغاني جز فشار و گراني و تورم و جنگ و نکبت و بدبختی و مرگ برايشان نمي آورد ، اين بار با جمعيت ده میليوني به تشييع جنازه اش ميروند! تورا به خدا اين حدّ نادانی وٌ بلاهت نيست؟
اين امت - اُمّتي كه اِدّعا داريم هنر نزد او است و بس - سروري تازيان را بدرازاي 508 سال تحمل کرد . در طي اين سالها عرب ، اموال ايرانيان را به غنيمت گرفت ، زنان آنان را کنيز و مردان آنان راغلام کرد. ايرانيان مـوالـي شدند . با اين عنوان ، ايرانيان را تحقيرها کردند، حق داشتن مقامهاي کشوری و نظامی را از او گرفتنـد .... عربها با موالي راه نمي رفتنـد و به آنان اجازه نمي دادند که بر جنازه عرب نماز بگزارد . موالي حق ازدواج با عرب را نداشت . موالي ميبايست پياده به جنگ برود و از غنـا ئم هم سهمي به او داده نميشـد . موالي به نام پيشين خود خوانده نميشد . او ميبايست به نام کسي که او را اسير کرده و يا در بازار برده فروشان خريده بود ، يا به نام يک عرب خوانده ميشد. ايرانيان خوش غيرت 508 سال اين حقارت را به جان خريدند و غير از حدود ده مورد جدي ، مقاومتي ديده نشـد. اين ، به حساب من ميشود يک مقاومت در هر 50 سال!!!
فکر نکنيد که بعد از 508 سال ايرانيان بيدار شدند و قيام کردند و حکومت خليفه را برانداختند.... نه خير ! بايد يک مغول بنام هلاکو مي آمد و به حکومت عباسيان پايان ميداد.
بعد از 508 سال نوکري عرب، حالا نوبت نوکري مغولان به مدت 300 سال بود . اگر متوسط مقاومت در مقابل اعراب 50 سال بود، در مقابل مغولان در يکصد سال اول هيچـگونه مقاومتي نشان داده نشد.
قيام سربداران در خراسان بيش از يکصد سال پس از حمله مغول روي داد.
پس از 300 سال آقايآن صفوي تشريف آوردند و تشيّع را که خود از عباسيان و مغولان مخربتـر بود ، به ارمغان آوردند .
اين ملت بي غيرت هيچوقت نتوانسته است کار مثبتـي براي مملکت اش انجام بدهد..
بي خودي هم پُز تاريخ پُر فتوح دو هزار و پانصد ساله و هفت هزار ساله را به رُخ هم نكشيم. جوابتان در كتاب "سازگاري ايراني" به قلم مهندس مهدي بازرگان است. حتــي اين آفتابـــه به دست هم اين واقعيت را فهميده بود : وقتي بنا باشد ملتي به طور جدي با دشمن روبرو نشود ، تا آخرين لحظه نجنگد و بعد از مغلوب شدن سر سختي و مقاومت نكند ، بلكه تسليم اسكندر شود و آداب يوناني را بپذيرد ، و یا اعراب كه مي آيند در زبان عربي كاسه گرمتر از آش شده صرف و نحو بنويسد يا كمر خدمت براي خلفاي عبّاسي بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساساني برساند ، در مدح سلاطين تُرك چون سلطان محمود غزنوي آبدارترين قصا ئد را بگويد ، غلام حلقه بگوش چنگيز و تيمور و خدمتگذار و وزير فرزندانش گردد ، يعني هر زمان به رنگ تازه وارد در آمده به هر كس و نا كس تعظيم و تکریم و خدمت كند ، دليل ندارد كه نقش و نام چنين مردمی از صفحه روزگار برداشته نشود. سرسخت هاي يك دنده و اصوليها هستند كه در برابر مخالف و متجاوز مي ايستند و به جنگش ميروند يا پيروز ميشوند و با احياناً شكست ميخورند ووقتي شكست خوردند حريف چون زمينه سازگاري با آنان را نميبيند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو ميشود از پا درشان مي آورد و نابودشان ميكند.
حسن نراقي در كتاب بسيار روشنگر " چرا در مانده ايم , جامعه شناسي خودماني" ميگويد:
اگر به سراسر اين تاريخ نگاه كنيد، با اغماض هاي جزئي ، سراسر آن يك طيف یكنواخت و تكراري و نوسان سينوسي است. قبيله اي دچار ظلم و ستم ، و ركود و پس از آن رخوت ، و بي تفاوتي و نوميدي ميشود ، آنوقت يك قوم ، يك سركرده ، يك جريان ، يك همسايه فرصت را مغتنم ميشمارد - در دستش شمشير و در كامش زبان چرب و نرم و وعده هاي فريبنده - ولي در كلّه اش جز به غارت و تاراج - به هيچ چيز ديگري نمي انديشد. يعني براي فتحّ - فقط زور بازو نياز است و ويراني و آتش زدن ، چه در اين مرحله استطاعت انديشيدن - نه تنها عامل موٌثري نيست بلكه تا حدودي باز دارنده هم هست، فاتح ميشود ، قبلي ها را يا ميكُشد و يا فراري ميدهد ، جايش مينشيند تا از درون قبيله - يك عده كه نه شهامت كشته شدن را داشتند و نه قدرت و يا شانس فرار ، به سرعت تغيير شكل ميدهند ، با فاتح به صورت كاسه داغ تر از آش همداستاني ميكنند ، و ميشوند دست راستش
يحيي برمكي در خدمت هارون قرار ميگيرد ، خواجه نظام الملك ميشود همه كاره ملكشاه سلجوقي ، خواجه نصيرالدين طوسي مي شود دست راست خان مغول ، ميرزا ابراهيم كلانتر با هزار دوز و كلك حكومت را از زنديه ميگيرد و ميدهد به دست قاجاريّه . . . . . اما چون تدبير نيست ( و اگر هست اختصاصاً در جهت منافع شخصي به كار ميرود) برنامه ريزي هم نيست ، مديريّت پايدار نيست ، درايت نيست ، خيلي زود شمارش معكوس شروع ميشود. سراسر تاريخ گذشته مان را نگاه كنيد – گرفتن - به همت يك مرد نظامي انجام ميشود - چون براي گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن ، امّا وقتي اوضاع آرام شد مي بينيد كه ديگر حتي نادر شاهي كه براي ايراني ي سرافكنده ي بعد از صفويّه ، اين چنين اعتباري را فراهم آورده بود ، قادر به ادامه ي كار نيست چون تمرين سازندگي نكرده ، آمادگي و سواد لازم را براي كار ندارد ، بنابر اين همان رويّه ي نظامي را آنقدر ادامه ميدهد كه مردم بیچاره براي تامين ماليات مجبور ميشوند دخترانشان را به تركمن ها بفروشند و وقتي ديگر به جان آمدند باز شروع ميشود ، روز از نو و روزي از نو
ميبينيد كه افتخار صادرات ناموس به دوبي و پاكستان چيز تازه اي نيست و قبلا هم مفتخر بوده ايم.
اين از قديم تان - در اخيرِتان چه داريد؟ انقلاب مشروطيّت؟؟؟
اگر فکر ميکنيد انقلاب مشروطيت کار اين خوش غيرتان بوده است سخت اشتباه ميکنید .. اگر سفارت انگليس نبود و مشروطيت هم به نفع اش نبود ، انقلاب مشروطيت هم اتفاق نمي افتاد. رجوع كنيد به ديگ هاي پلو و خورشت در باغ سفارت انگليس توسط مشروطه طلبان .
لطفا در ارائه ي افتخارات اخيرترتان زياد جلو نيائيد كه بوي گندش خفه مان ميكند.
امتـي که هر بار پهلــواني زائيــد در برابرش صد ها خائن پس انداخت که آن پهلـوان را بکشنـد
حتي ليـا قت داشتن همـان چيـزي را هم که امـروز دارند نـدارند
امـــّـا من کيستم و اسمـم چيست ؟
من هم يک .....ایرانی هستم مثل بقیه ایرانیها با تمـام صفا ت بالا فقـــط منصف تر و راستگـــو تر يک ايرانـي بزرگ شده تهـران - سـي و چنـد سالـم بود که عکـس آقا خميني را در مـاه و پشمــش را لاي قران ديــدم گفتم يا مرگ يا خميني و شاه را بيرون کـردم و امـام را به جايـش گذاشتم روزي که روزنامه هاي تهـران بزرگ نوشتنـد شـــاه رفــــت - من خيابان پهلوي سه راه يوسف آبــاد بـودم و چه جشنـي بــود و شيرينـي پخـش ميکردنـــد - من ، يک مهنـــدس تحصيـــل کرده ، هنــوز نفهميــده بودم کـه چـه امـامي و تا کجــا به مـن فـرو رفتـه اسـت .
بعـد که هـوا پـس شــد آمــدم آلمان من و امثــال من ايران را به اندازه کافـي آباد کـرده بوديــم و حالا نوبـت آباد کـردن آلمان بـــود –
این آیه یاُس و ناامیدی نیست بلکه حقایقی تاریخی و لخت و عریان ، و بهر شکل حقیقت ، حقیقت است.
حـالا د يـد يـد چـرا افتخـار نمـي کنـم که ايـرانـي هستم.
آیا می توان با شما قدری از خاکستری سخن بمیان آورد؟ نه
یکی سفیدی می بیند دیگری سیاهی

دانشگاه در کلام امام

دانشگاه در کلام امام

به تاریخ ها توجه کنید
دانشگاه
- ( اگر دانشگاه ما یک دانشگاه صحیحی بود جوانهای ما را که در دانشگاه میخواهند حرف حقی بزنند خفه نمیکردند. دانشگاهی که بر آن حکومت کنند دانشگاه نمیشود. محیط علم باید آزاد باشد. ) نجف، 6 مهر 1356
- ( دانشگاه که مرکز علم و سازنده آینده ملت است تعطیل است. نمیگذارند کارش را بکند. میریزند توی آن، زن ومردش را میزنند، زحمی میکنند یا میگیرند و میبرند در حبس ها. دانشجو را کتک میزنند یا میکشند. ) در دیدار با گروهی از ایرانیان مقیم اروپا، نوفل لو شاتو، 20 مهر 1357
- ( اساتید دانشگاه نمیتوانند آنطور که میخواهند بکار خودشان ادامه بدهند. دانشجویان دانشگاه ها هم نمیتوانند بکار خودشان آنطور که میخواهند ادامه بدهند. دولت برای تحمیل قدرت خودش تشبث میکند به یک عده چماق بدست. هرگونه آزادی را از دانشجویان گرفته اند.) در دیدار با گروهی از ایرانیان مقیم اروپا، نوفل لو شاتو، 2 آبان 1357
- ( مدارس ما غالباً نیمه تعطیل هسنتند یا تعطیل. وقتی هم اشتغال داشته باشند دستور اینست که آزادی کلام و آزادی اظهار عقیده در آنها وجود نداشته باشد و رجال روشنفکر در آنها فعالیتی نکنند. ) در مصاحبه با تلویزیون فرانسه، پاریس 6 آبان 1357

 * * *

- ( ما هرچه میکشیم از این طبقه ای است که ادعا میکنند دانشگاه رفته ایم و روشنفکریم و حقوقدانیم، هرچه ما میکشیم از اینهاست. ) قم اوّل مرداد 1358
- ( منافقین هی میگویند مغزها دارند فرار میگنند، بجهنم که فرار میکنند. این دانشگاه رفته ها، اینها که همه اش دم از علم و تمدن غرب میزنند بگذارید بروند. ما این علم و دانش غرب را نمی خواهیم. اگر شما هم میدانید که در اینجا جایتان نیست فرار کنید، راهتان باز است. ) جماران، 8 آبان 1358
- ( ریشه تمام مصیبتهایی که تاکنون برای بشر پیش آمده از دانشگاه ها بوده است. این تخصص های دانشگاهی بوده است. تمام فسادهایی که در ملت ها پیدا شده از حوزه های علمیه ای بوده است که از نظر شرعی متعهد نبوده اند. همه مصیبت هایی که در دنیا پیدا شده از متفکرین و متخصصین دانشگاه ها بوده است. کشور ما را هم همین دانشگاه ها بدامن ابرقدرتها کشاندند. حالا شما می نشینید و می نویسید که چرا دانشگاه تعطیل است؟ اگر به اسلام عقیده دارید بدانید که خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه ای بالاتر است. ) در دیدار با اعضای دفتر تحگیم وحدت حوزه دانشگاه، 27 آذر 1359
- ( ما دانشگاهی را که شعارش این باشد که میخواهیم ایران آباد و متمدن داشته باشیم و رو به تمدن بزرگ برویم نمیخواهیم. ) در دیدار با نمایندگان مجلس، جماران، 6 خرداد 1360
- ( امیدوارم احساس کرده باشید که همه دردهای ایران از دانشگاه ها شروع شده است. ) در دیدار با وزیر و معاونان وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 27 فروردین 1364
- ( در نیم قرن اخیر آنچه به ایران و اسلام ضربه مهلک زده است قسمت عمده اش از دانشگاه ها بوده است. ) از وصیت نامه امام
امید است بعد از نزدیک به گذشت 33 سال ویاد آوری تحجر فکری، پی به افکار و سفارشات زرّین گهر امام سیزدههم برده باشید و به نحسی سیزده گرفتار نیایید

مافیای اسلام

مافيای مدينه
(آموزش اسلام در يک جلسه)
در صفحات تاريخ اسلام بطور خلاصه خوانده ايم که مردم ساکن مکه، پس از آنکه از مزاحمت ها و خرابکاری ها و نفاق افکنی های اراذل و اوباشی که به گرد محمدابن عبدالله جمع شده بودند به ستوه آمده و تحمل تجاوزها و اخلال گری های آنان در زندگی روزمره و آرامش شهر بر مردم گران آمده بود، مصمم شدند که با دارودستهء محمد به مقابله برخيزند. تعقيب عمال و آدم های محمد با فراز و نشيب ها و هزينه ها و سختی هايی همراه بود، اما سرانجام مردم مکه موفق شدند آنها را از شهر خود برانند و آرامش را به زندگی خود بازگردانند.
شصت هفتاد نفری که به سرکردگی محمد در بيابان ها آواره شده بودند، پس از يک دورهء گرسنگی و سختی و سرگردانی در صحراهای خشک، عاقبت به شهر مدينه که فاصلهء کوتاهی از مکه داشت رفته و در آن شهر ساکن می شوند.
بخش اصلی و هيجان انگيز تاريخ اسلام از همين زمان شروع می شود که نطفه های سازمانی مافيايی و گانگستری مرکب از اوباش گريخته از مکه، بعلاوهء شمشيرکش ها و گردنه بگيرها و قطاع الطريق های مدينه که به دو قبيلهء اوس و خزرج وابسته بودند شکل يافته و ظهور می يابد. تشکيلاتی مافيايی که بعدها در« سازمان روحانيت شيعه» در ايران، با کمال انسجام ساختاری و کارآمدی و گسترد گی و سودآوری فراروييد.
در اين زمان شورای مرکزی مافيای مدينه تشکيل می شود که شامل محمد در مقام پدرخوانده و ده تن از لاشخورهای مکه و مدينه موسوم به عشرهء مبشره از قرار ابوبکر ـ عمر ـ عثمان ـ علی ـ طلحة بن عبيدالله ـ زبير بن عوام ـ عبدالرحمن بن عوف ـ سعد بن ابی وقاص ـ سعيد بن زيد و ابوعبيدة بن جراح است.
از اين گروه دوتن به پدرخوانده نزديک ترين بودند. عمر و علی.
عمر مردی زيرک و باهوش و در عين حال قسی القلب و دگم و راست کيش بود. از جنم آدم هايی که در قضاوتشان، برای کمترين گناه، اشد مجازات را در نظر می گيرند. بطوريکه فرزند خود را به جرم نوشیدن شراب تا کمی بيشتر از سرحد مرگ تازيانه می زند.(لازم به توضيح است که مفهوم گناه در مشرب مافيای مدينه به معنی مخالفت و سرپيچی از احکام پدرخوانده و يا همان پيامبر می باشد.) بعد از مرگ محمد و در دوره ای که عمر به مقام پدرخواندگی دست يافت، حوزهء فعاليت و سيطرهء مافيای مدينه با درايت و سياست وی به اقصی نقاط عالم گسترش يافت.
اما علی ابن ابی طالب ملقب به قتال العرب، گدازاده ای بی سواد و لمپن بود که به دليل خوی وحشی گری و متجاوزش، هرکجا که محمد به کثيف ترين و رذيلانه ترين اعمال نياز داشت، حاضر به يراق بود. قتل و ترور و سربريدن و مثله و پاره پاره کردن انسان ها و بوی خون علی را نشئه می ساخت. جا لب اينجاست که سيرت علی بر خلاف معمول در اکثر افراد، اما در صورتش به کمال متجلی بود. قد کوتاه با پاهايی از بالاتنه کوتاهتر، بازوهای پيچ پيچ و قوي، شکم برآمده، دندان های پيش آمده، چشم های ورقلمبيده. علی علی الظاهر بسيار شبيه شرک بود. با اين تفاوت که شرک هيولای نازنينی است.
اين دو تن پس از مرگ پدرخواندهء مافيای مدينه، سرنوشت تاريخی آنچه را که بعدها به« دين اسلام» شهرت يافت و به شعبه ها و سازمان های تبهکاری ريز و درشت تقسيم شد، تا حدود زيادی دگرگون ساختند. البته شرح آنچه سپس تر بر اين دگرگونی مترتب گرديد موضوع اين نوشتار کوتاه نيست. اما لازم است بدانيم که مافيای روحانيت شيعه که امروز بر ايران حاکم است، پيشينه و ريشهء سازمان و تشکيلات خود را به علی منسوب می داند و بعد از محمد اورا پدرخوانده می شمارد.
کلاً مافيای مدينه نظير نمونه های مشايه آن در دوران معاصر ما از جمله مافيای سيسيل در ايتاليا و يا دارودستهء ال کاپون در شيکاگوی نيمهء اول قرن بيستم، حول دو محور و خواست و مطالبهء اساسی اما با حاشيه های بسيار شکل گرفت: پول و زن.
مافيای مدينه برای نخستين بار با حمله به کاروانی تجاری در نقطه ای بنام بدر که کاروانيان برای استفاده از چاه های آب آن منطقه توقف کرده بودند و قتل عام بازرگانان و محافظان کاروان، مزه و طعم پول و ط لای فراوان را چشيدند. قريب نهصد تن را به قتل رساندند و زنهای و بچه های همراه کاروان را به کنيزی و بردگی بردند. در اين نوع پورش به کاروانها و قبايل، گاهی پدرخواندهء مافيای مدينه بلافاصله و همان روز، به زنی که شوهر و برادران و بستگانش را به قتل رسانده و به کنيزی گرفته بود تجاوز می کرد.
در مرامنامهء مافيای مدينه که سال ها بعد به سرپرستی يکی از آدمهای محمد بنام عثمان گردآوری و تأليف شد و به قرآن موسوم گشت به صراحت از اهداف و مقاصد لاشخورهای مدينه سخن رفته است. به عنوان مثال پدرخواندهء مافيای مدينه زمانی که آدم هايش از دزدی باز می گردند به آنا! ن می گويد:" آنچه به غنيمت بردهايد حلال و پاكيزه بخوريد." يعنی کيفشو ببريد و هيچ هم وجدانتان معذب نباشد! هرچند صاحبان اموال را « فراز گردنشان را زده باشيد و همهء سرانگشتانشان را قلم کرده باشيد.» انفال 12 و 69
همچنين در مرامنامهء مافيای مدينه آمده است که پدرخوانده مجاز است همسرانی که مهرشان را داده و کنيزانی که از غنيمت جنگی به دست آورده و دختران عموهايش و دختران عمه هايش و دختران دايی و خاله اش و زنانی که خود را به او بخشيده اند... و کلاً تمام زن های روی زمين را بگايد! (احزاب 50)
پيش از اين تاريخ، دزدها و راهزنان و حرامی های سرزمين حجاز و نجد و اطراف آن بصورت گروه های کوچک و پراکنده و مستقل به کاروان هايی که غالباً کالاهايی را به مقصد شامات و روم حمل می کردند دستبرد ميزدند و يا به قبيله ها و طايفه هايی با جمعيت کم که قدرت دفاع از خود نداشتند هجوم آورده و به قتل و غارت و برده گيری می پرداختند. اما محمد در مدينه اغلب اين دارودسته های غارتگر را گردهم آورد و متحد و مجاب ساخت که تحت گروهی واحد و قوي، هم موفقيت بيشتری در دزدی ها و حملات خود به کاروان های تجاری و طوايف خواهند داشت و هم با هجوم به شهرها و سرزمين های آباد و ثروتمند دور و نزديک درآمد و سهم بيشتری از غنايم نصيب آنان می شود.
در حقيقت محمد با تبيين«ايدئولوژی دزدی» که به دين اسلام شهرت يافت و تدوين مرامنامه مافيای مدينه که قرآن خوانده می شد، به غارت و چپاول رسميت بخشيد و چنان قداستی برای دزدی و قتل و غارت و برده داری تراشيد که اگر راهزنی و جنايت و چپاول تا آن زمان فرضاً نزد برخی افراد نکوهيده بود و وجدان بعض راهزنان را گهگاه دچار عذاب می نمود، از آن پس دزدی و جنايت به عنوان کاری نيکو که بعد از مرگ نيز پاداشی برای آن در نظرگرفته شده عموميت يافت و رفته رفته اکثريت مردم ساکن شبه جزيره در اين شغل شريف به محمد پيوستند. از طرفی حضور اعضای وحشی مافيای مدينه که مسلمان خوانده می شدند، در ميان هر قبيله و شهر و آبادي، آن! چنان رعب و وحشت و اضطرابی در دل ساکنين می افکند که جملگی به خواسته ای آنان تن می دادند. مخالفت و مقاومت در برابر دزدان و جنايتکاران مدينه تقريباً غيرممکن بود.
دزدان مدينه زمانی که موفق شدند مکه را تصرف کنند و رؤسای گردن کلفت قبايل همچون ابوسفيان را با خويش همراه و هم پيمان نمايند، به چنان قدرت مخوفی دست يافتند که تقريباً هيچ نيروی معارضی در سرزمين عربستان قادر به مقابله با آنان نبود. در اين زمان آدمها و شمشيرکش های محمد به همه سو گسيل بودند و از هر قبيله و عشيره ای طلب باج می کردند و چناچه با مخالفت روبرو می شدند همه را قتل عام می کردند و زنان و کودکانشان را برده می ساختند و ام! والشان را غارت می کردند. طبق مرامنامهء مافيای مدينه يک پنجم از برده ها و اموال و غنايم سهم پدرخوانده می شد.
مافيای مدينه فريضه ای بنام« جهاد» برای اعضاء خود در نظر گرفت که طبق آن حداقل سالی يکبار موظف بودند به مردمان ديگر سرزمين ها حمله برند و آنان را غارت کنند. به اين طريق هرگاه اموال و ثروت های مسروقه مصرف و تمام می شد، در فرصتی ديگر و با حمله و جهاد، برای سال پيش رو تأمين آذوقه و پول و برده و زن می کردند. اين مرام و طريقه و شريعت، همان روشی است که بعدها به اقتصاد اسلامی و يا اقتصاد توحيدی معروف گشت.
( در ايران معاصر، اجرای اقتصاد توحيدی و ! نقش و وظيفهء مجاهدان و جهادگران در صدر اسلام را بازاريان سنتی به عهده گرفته اند. يک پنجم از انفال و غنايمی را که جهادگران اسلام پس از قتل عام و غارت غيرمسلمانان به پدرخوانده های مافيای مدينه پرداخت می کردند، امروز بازاريان با غارت عامهء مردم ايران به صورت خمس به مراجع تقليد و آيات عظام و ساير پدرخوانده های مافيای روحانيت شيعه می پردازند. بازاريان سنتی که مؤمنين و متديننين و شرکای واقعی مافيای اسلام را شامل می شوند، دست در دست روحانيت، فريضهء جهاد با کافران و مشرکان يعنی سنت غارت مقدس در اسلام را به شکل بسيار زيرکانه ای با انحصار و احتکار نان و خوراک و مواد و نيازهای مصرفی جامعه بجا ! می آورند. مافيای روحانيت شيعه نيز هرزمان که بازاريان با مشکلی مواجه شوند مانند جريان تنباکو به حمايت از منافع ايشان بر می خيزد. به غير از بازاريان هيچ گروه و قشر و طبقه ای در ايران امروز بطور مستقيم خمس و زکات و سهم امام به آخوند نمی دهد.)
همانگونه که کم و بيش به نوع فعاليت گروهای مافيايی و گانگستری آشنايی داريم، می دانيم که اين گروه ها در هر منطقه ای که فعالند با مراجعه به هتل ها و رستوران ها و فروشگاه ها و يا از افراد متمول طلب باج می کنند و چنانچه جواب رد بشنوند، گروهی را می فرستند تا اين مکانها را به آتش بکشند و تخريب کنند. سپس آدمهايی ديگر از همان گروه با اين ادعا که ما امنیت شما را تضمين خواهيم نمود باج خواهی می کنند.
نسبت گانگستريسم و تشکيلات مافيايی و يا تبه کاری سازمان يافته به دعوت و بشارت محمد، بيشتر از هرکجا در مفهوم « کافر ذمی» نمود و واقعيت می يابد. در منابع و مهملات اسلامی و در ذيل تعريف« کافر ذمی» آمده است:" کافر ذمي، غيرمسلمانی است که جان و مالش در پناه اسلام است".
جالب اينجاست که هيچ زمان هم به اين سؤال پاسخ داده نشد که مگر جان و مال غيرمسلمانان از جانب چه نيرويی به غير از مجاهدان اسلام مورد تعرض واقع می شده که اسلام با ازخودگذشتگی به نجات ايشان مأمور گشته است؟ نه تنها جان و مال غيرمسلمان که حتا جان و مال خود مسلمانان نيز همواره از جانب اسلام و مجاهدان اسلام مورد تجاوز و تعرض و تهديد بوده است. پيدايش و ابداع و اختراع اصل تقيه نزد شيعيان، تمهيد و تهيه ای به جهت حفظ خود از تجاوز ديگر فرقه های اسلامی بوده است و هرگز هيچ نيرو و قدرت و گروهی به غير از اسلام و مسلمانان و به دليل تفاوت های ايمانی و عقيدتی و انديشه ای و وجدانی کسی را مورد تعرض قرار نمی داده است.
کافر ذمی بايد پول و جزيه می داد تا جان و مالش را مجاهدان اسلام از تعرض خود مصون بدارند و در غير اين صورت بايد مسلمان می شد و زکات می پرداخت. در هر حال بايد باج می داد.
مافيای مدينه! در ايران
عبدالغنی الرصافی در کتاب« شخصيت محمدی» می نويسد:
« سراقه بن مالک نزد پيامبر بود. هنگامی که سراقه قصد بازگشت نمود، پيامبر به او گفت: ای سراقه نظرت چيست اگر دستنبندهای کسرا را بدست خود کردي؟ سراقه گفت: منظورت کسرا فرزند هرمز است؟ محمد گفت: آری.
در اينجا می بينيم که قصد محمد روشن و آشکار است، او می خواهد به سرزمين فارس دست يازد و دارايی کسرا را بچنگ بياورد. حتا دستيندهايش را سراقه بن مالک مدلجی بدست خواهد کرد.
محمد در جنگ خندق بار ديگر هدفش را آشکار ساخت، که در اين باره حلبی و ابن هشام و سيره های خود از قول سلمان چنين نقل می کنند:
در قسمتی از خندق مشغول کندن بودم که با زمين سخت برخوردم و پيامبر در نزديکی من بود، چون ديد کار بر من سخت شده است پايين آمد و کلنگ را از دستم گرفت و با آن، چنان ضربتی بر زمين کوبيد که جرقه ای در زير کلنگ برق زد، سپس ضربه ای ديگر و همان شد، و برای بار سوم باز هم جرقه زد، به او گفتم: ای رسول خدا اين چه بود که با هر ضربه کلنگ برق زد؟ گفت تو هم آنرا ديدی سلمان؟ گفتم آري، گفت: در ضربه اول، الله يمن را برای من گشود، و در دومی شام و سمت غرب را و در سومي، الله سمت شرق را بر من گشود.
و در روايتي، هنگامی که کندن زمين سخت، بر سلمان مشکل گرديد، رسول الله کلنگ را از دست او بگرفت و ضربتی بر آن سنگ زد، و يک سوم آنرا خرد کرد و برقی ظ اهر شد، رسول الله تکبير گفت و فرمود: کليدهای يمن را دريافت کردم، دروازه های صنعا را از همين جايی که ايستاده ام همچون نيش سگان می بينم، سپس ضربت دوم را وارد کرد و يک سوم ديگر آنرا خرد کرد، و برقی از سمت روم ظاهر شد، رسول الله تکبير فرمود و گفت: کليدهای شام را دريافت کردم، بخدا قصرهای سرخ آنرا می بينم و ضربت سوم را فرود آورد، و باقيمانده سنگ را خرد کرد و جرقه ای پديدار شد، رسول الله تکبير فرمود و گفت: کليدهای فارس را دريافت کردم، به خدا از همين جا که ايستاده ام، قصرهای حيره و مداين را همانند نيش های سگان می بينم، و شروع به وصف گوشه و کنارهای فارس برای سلمان کرد
هجوم گرازوار مسلمانان به ايران و تسلط مافيای مدينه بر جان و مال مردم ايران يکی از تلخترين و دردناکترين صفحات تاريخ ايرانزمين را رقم زده است. کفتارهای اسلام با شمشيرهايی برهنه به مدت دو قرن در دريايی از خون ايرانيان به پيش می تاختند. مردان جوان و زنان و کودکان را در زنجير می کردند و در بازارهای برده فروشی مکه و مدينه به حراج می گذاشتند.
( امروز يقين بدانيم که اگر در زمان حيات خود محمد، مجاهدان و جهادگران و وحوش مسلمان به ايران هجوم آورده و ايرانيان را به اسارت می گرفتند و در بازارهای مکه و مدينه به عنوان برده و غلام به فروش می رساندند، قطعاً از ميان آنان پهلوان ی ايرانی مانند قاتلان عمر و علی پيدا می شد و برمی خاست تا محمد عرب را هم به درک واصل کند. همانطور که يک ايرانی بنام فيروز نهاوندی معروف به ابولؤلؤ عمرابن خطاب خليفهء دوم را به قتل رساند؛ همانطور که ايرانی ِ اصيلی بنام بهمن جازويه ملقب به ابن ملجم علی ابن ابيطالب معروف به قتال العرب را سقط کرد.)
قرن ها پس ار هجوم وحوش مسلمان و لاشخورهای مدينه به ايران، مافيای مدينه به شکل سازمان روحانيت شيعه دگرديسی يافت. اين تشکيلات مافيايی پس از سده ها که بصورت جنينی و انگلی به آشاميدن خون جامعهء ايران مشغول بود، ناگهان در سال 57 با يورشی بی محابا ظهور کرد و بر تمامی منابع و ثروت های ملی ايران تسلط يافت. اموال و املاک و حتا خانهء شخصی افراد را مصادره کرد و يکصدهزارنفر را اعدام کرد و به قتل رساند و بالغ بر پنج ميليون تن را آواره ساخت.
مافيای روحانيت شيعه در دوران جنينی و در دورانی که مردم ايران به خواب اسلامی ِ عميقی فرو رفته بودند، از محل خمس و زکات و سهم امام و موقوفات و کلاً آنچه که به وجوهات شرعيه موسوم است، جهت توسعهء سازمان تبهکاری و گانگستريسم شيعه استفاده می کرد و بر بستر مردابی ِ حوزه های علميه و مدارس مذهبی و مساجد و حسينيه ها و هيئت ها و تکايا، بطور سنتی با جذب فقرا و گرسنگان روستايی ! و حاشيه نشين و نيز جذب افرادی بی مصرف و مفتخور با ارواح تنبل و کاهل، مانند پشه و مگس تخم ريزی می کرد و بر خيل ناسخون می افزود و در حقيقت با عضوگيری بی وقفه و انبوه طلبه ها، سازمان مافيايی خود را گسترش می داد.
منوچهر جمالی ايرانيار بزرگ می نويسد:
" سکولاريسم اينست که: سرمايه ملت ايران، « غنيمت = انفال » نيست، و نبايد « خرج دوام و ترويج شريعت اسلام » گردد، بلکه بايد در« تضمين نيرومندی و رفاه ملت ايران »، سرمايه گذاری شود. خمس و زکات و اوقاف نيز، سرمايه ملت ايران محسوب ميشوند.
خمس و زکات و اوقاف، بايد تابع حاکميت ملت گردد.
مسئله بنيادی دموکراسی وسکولاريزاسيون آنست که از ديد! حقوقي، « ملت، اينهمانی با خدا می يابد». طبعا هم قانونگذار و قاضی ميشود و هم دارنده کل قدرت اقتصادی ميشود، و می بايست کل اموال ِ سازمانهای دينی (اوقاف) و علما و ملازمانشان را که از ملت، غصب کرده اند، مصادره کند و به خود بازگرداند. کليه قدرتهای قضائی وحقوقی و اقتصادي، بايد ازعلما و فقها و سازمانهايشان و ملازمانشان، سلب گردد."
( منوچهر جمالی- چاشنی های انديشه)
بيش از سه دهه تجربهء حکومت اسلام و حاکميت و سلطهء مطلق مافيای روحانيت شيعه بر ايران، به روشنی نشان داد که اسلام در يک کلام يعنی دزدي، يعنی تبهکاری و جنايت مداوم. اسلام آموزه ایست اهريمنی برای نفاق افکنی و ويرانگری
ايران آخور تاريخی اسلام است. کفتارهای اسلام در تمامی تاريخشان از ايران تغذيه کرده اند. نه فقط رشد و گسترش شوم و نکبت بار اسلام در حقيقت مديون تهاجم قادسيه و چپاول ثروت های مردم ايران است، بلکه اسلام در هر برهه ای که دچار ضعف و ذبونی گشته با حملهء مجدد به ايران و چپاول ثروت های ملت ايران دوباره فربه شده و خوک گرسنهء وجودش را سير و پروار کرده است. همانگونه که پس از هجوم سال 57 با غارت و مصادرهء اموال ملی و مردمي، مافيای روحانيت شيعه که به حقارت و گدايی و روضه خوانی و گورستان گردی دچار شده بود، جانی دوباره يافت.
به هوش باشيم که مافيای مدينه و مجاهدان و جهادگران اسلام برای سومين بار و اين مرتبه در قالب اصلاح طلبان و ملی- مذهبی ها، با برافراشتن پرچم سبز الله و با پروژهء« اسلام رحمانی» و به کمک قدرت های سلطه گر غربی که حفظ اسلام به عنوان اصلی ترين عامل عقب ماندگی جوامع مسلمان دغدغه آنهاست، قصد حمله به ايران را دارند

میخهای تابوت مراجع تشیّع


ميخ های تابوت مرجعيت شيعه
اگر خيزش خرداد و جنبش آزاديخواهی ملت ايران را سوای وجه سياسی بظاهر پررنگ آن، جنبشی عميقاً اجتماعی و فرهنگی بدانيم، آنگاه خواهيم ديد که نوک پيکان تغييرش بر دين زدايی از جامعهء ايران قرار می گيرد: مبارزه با دخالت مذهب در تمامی عرصه های زيست اجتماعی انسان و کوتاه کردن دست دراز و ذاتاً تجاوزگر اسلامگرايان از زندگی و سرنوشت و حقوق و آزادی ها و اميد و آيندهء ملت ايران.
مبارزه و کوشش جهت انحلال و يا احياناً براندازی حتا خشونت بار نظام جمهوری اسلامی که تنها سه دهه از استقرار و تأسیس آن می گذرد، به هيچ وجه از مبارزه و مقابله تاريخی با حاکميت اسلام و شوريدن بر سلطهء اسلام و آخوندها و آيت الله ها و متوليان اسلام بر جامعهء ايران که بطور سنتی چهارده قرن در تمامی حوزه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی تداوم داشته است و حتا پس از انقلاب مشروطيت در متن قانون اساسی نيز رسميت يافت، جدا و گسسته و دگرگونه نيست و نخواهد بود.
جامعهء ايران در حال دگرگونی از جامعه ای اسلامی به جامعه ای مدنی و شهروندی است. به همانطور که ايرانزمين نيز در شرف باززايی و بازيابی هويت سرزمينی خويش در مقام سرزمين آريايی و خواستگاه تمدن ايرانی و فرهنگ ايرانشهری است و در تلاش گسستن از آنچه که بلاد اسلامی و جهان اسلام خوانده می شود.
قيام ملت ايران بر عليه نظام سنگسار اسلامی به جز از سوی اسلام گرايان و حاميان بين المللی ايشان با مقابله و دشمنی و ممانعتی جدی مواجه نيست. بايد بدانيم که روحانيون و مراجع شيعه و تاريک انديشان مسلمان در برابر هر گامی که انسان برميدارد، دامی از آيه و ياوه و خرافه می گسترند که تا آزاديش را مشروط به حفظ منافع دکان خويش گردانند. دينفرشان اوج هر پرواز فکری را فقط تا سقف کوتاه محرم و نامحرم و حريم و حرام شرعی و تنها در چارچوب تنگ و دگم امر و نهی های الهی می پذيرند. نزد دينمداران و اسلامپرستان، انسان آزاد و فارغ از بندها و رنجيرهای خفت بار اسلامی غير قابل تحمل است. دينفروشان و اسلام گرايان مخالف فکری ديگران نيستند، بلکه مخالف فکرکردن انسانند. اسلامگرايان مخالف فکری و دگرانديش محسوب نمی شوند که آراء ايشان در ذيل واقعيت و وجود تنوع فکری و رنگارنگی آراء و انديشه ها در جامهء بشری و همرديف ساير دستگاه های فکری و جهان بينی ها از يک منظر نگريسته شود. به دين باوران و اسلامخواهان اگر از ديدگاه حقيقی و به منزله دشمنان آزادی و اختيار و عامليت انسان بر سرنوشت خويش بنگريم، منبعد شاهد تکرار انحراف و سرگشتگی و شکست در مبارزات آزاديخواهانه و تاريخی خود نخواهيم بود.
در گيرودار جنبش آزادی خواهی ملت ايران نيز هرگونه همراهی و دخالت مذهبيون و اسلام فروشان و حمايت برخی از پدرخوانده های مافيای روحانيت شيعه، جز با مکر الهی و به هدف کنترل و مهار و منحرف ساختن خيزش براندازانهء حاکميت اسلام نيست. اسلام خواهان در برابر سقوط قريب الوقوع جمهوری اسلامی اگرچه ناتوانند و ناچار به پذيرش واقعيت، اما در حفظ و حراست از حاکميت سنتی اسلام و سلطه و سيطرهء بر جامعهء ايران و مشخصاً در برابر رستاخيز ملت ايران به سختی ايستادگی خواهند نمود. واقعيت اين است که در باورهای ايرانيان نه فقط اسلام سياسی که اساساً دين اسلام و ايمان اسلامی در حال فروريزی است و شتاب فزاينده ای هم يافته است. اين تحول عميق فرهنگی در حوزهء دانايی و آگاهی ملت ايران، همان اتفاق فرخنده ای است که به رستاخيز تعبير می شود.
پر پيداست که امروز نيز بحث داخلی پدرخوانده های مافيای روحانيت، کماکان حول محور مشروعه و مشروطه دور می زند.
سؤال اين است که آيا قادريم و يا ممکن است که به سياق و روش سه دههء گذشته در قدرت بمانيم و شمشير اسلام را از رو ببنديم و با اجرای احکام و دستورات وحدود و شريعت نبوی و اعدام و قصاص و سنگسار و شلاق و دست و پا بريدن و چشم درآوردن و تحميل حجاب و زندان و شکنجه و گلوله ...، آشکارا با آزادی ها و حقوق انسانی بجنگيم و با مصادرهء اموال مردم و غار! ت سرمايه ها و ثروت های ملی يک جامعه به سنت رسول الله و امير المؤمنين عمل کنيم... و اگر نه، پس بهتر نيست آب رفته را به جوی بازگردانيم و در حاشيه قدرت بنا به سنت ماضيه تشيع و در مقام نايب امام زمان مؤمنين را بچاپيم و بخوريم و در سايه و سکوت و در قالب نيرويی خفيه، هر فکر زيبا و هر فروزهء نيک و هر وجود ارزشمندی را در معدهء اسلام معدوم کنيم. بنابر اين سؤال اين است که اگر حکومت مشروعه کنونی بيش از اين قابل دوام نيست، پس چگونه و از چه راهی در برابر سکولاريسم که فکر و خواستهء غالب جامعه گشته است مقاومت کنيم و نظام سياسی آينده و قانون اساسی مآن را مانندقانون اساسی 1906 و يا به کمک استعمارگران شبيه قانون اساسی عراق به مذهب رسمی و شروط اسلامی که دکان تاريخی ما را تضمين می کند مشروط بسازيم؟
يکی از اسلامفروشان دوزيست به نام مهدی حائری که هم عبا و عمامه می پوشد و هم کروات می بندد، چندی پيش در مصاحبه با تلويزيون صدای آمريکا معتقد بود که روحانيت نه در حکومت بلکه بايد در کنار حکومت قرار بگيرد.
از اين منظر اگر بنگريم، وظيفهء روحانيت و مرجعيت در قبال سيستم سياسی جامعه، نه دخالت و شراکت مستقيم در قدرت به مانند جمهوری اسلامی و ولايت فقيه و نه بصورت رهبانيت بريده از سياست، بلکه ! 8;ظيفه و رسالت دينی و تاريخی اوست که در زمانه های فترت و برودت اسلام، مانند قارچ به تنهء حکومت بچسبد و در هر گامی که نمايندگان ملت به جهت پيشرفت و آزادی و شادی و رفاه جامعه برمی دارند، اخلال کند و سنگی بزرگ فرارويشان بياندازد؛ فرياد وااسلاما- وااسلاما هوا کند و هرکجا به حقوق زنان احترام گذاشته شد، همچون جنّی که مويش را آتش زده باشند حاضر شود و بيضهء اسلام را در خطر ببيند؛ از هر مسجد و منبری آيات جنايتبار و زن ستيز قرآن را عربده بکشد؛ چماق امر به معروف و نهی از منکر را دائماً بر سر مرد بکوبد و مردم را به جاسوسی وادارد و دشمن یکديگر بگرداند؛ با مغزشويی کودکان خردسال در مساجد و حسينيه ها و تکيه ها و هيئت های مذهبی به گلهء وحوش مسلمان بيفزايد؛ در ماه های شعبان و رمضان و محرم و صفر مؤمنان و مقلدان و اجامر و اوباش را به خيابان ها گسيل دارد تا به بهانهء اجرای مراسم و شعائر مذهبی و تاسوعا و عاشورا و عزاداري، قدرت مافيايی اش را به رخ جامعه بکشاند؛ با تکفير و صدور فتوای قتل، مريدانش را تحريک کند تا هر آزاديخواه و دگرانديشی را در تاريکی ترور کنند و رعب و ترس اسلامی را بر جامعه مستولی سازند؛ زنان بی حجاب را در معابر انگولک کنند و هر تهمت و افترا و انگ و ناسزايی به آزادی! ;خواهان و روشنگران نسبت دهند

مقدسات

« درباره اتهام ” توهین به مقدسات ” »
 به واقع اگر در دنیا و در هستی انسان، چیزی و امر و پدیده‌ای مقدس پنداشته شود که به هیچ بهانه و توجیه و تفسیری قابل تعرض نباشد و در همه حال می‌باید گرامی داشته شود، به یقین که آن واقعیت، جان انسان است، آن چیز زندگی است
زمانیکه حکومت اسلامی تشکیل شد، ازآن پس، «اسلام» دین مردم نیست، بلکه ایدئولوژی حکومت است. ایدئولوژی سیاسی است. وسیله کسب قدرت و حفظ قدرت است. زمانیکه دیانت عین سیاست و سیاست عین دیانت شد، از آن پس، مقدسان ومقدسات، ابزار کسب وحفظ قدرت وانحصارات‌ است. سیاست تمامی امور و پدیده‌ها را به ابزار تبدیل می‌کند. حتا نان سفره مردم را. مانند همین مضحکه یارانه‌ها که دولت احمدی نژاد براه انداخته است.
در رژیم استبداد دینی، مقدسات ومقدسین، ابزار سرکوب واختناق وبهانه‌ای است برای ساکت کردن و حذف‌ و نابودکردن مخالفان و معترضان وضع موجود. مومنین اگر نگران حرمت واحترام مقدسات خود هستند، می‌‌‌باید آنها را در صندوقچه‌ای در خانه و حریم خصوصی خود نگهداری ومحافظت کنند. با قراردادن مقدسات برسر راه دیگران و سد معبر کردن، طبیعی است که مقدسات و مقدسان زیر پای عابران لگد هم بخورد.
مقدسات در حوزه خصوصی وشخصی شاید به دیگران آسیب جدی وارد نسازد، اما اگر این معتقدات و باورهای جاهلانه مذهبی ومادون ِارتجاع، به سیاست و قانون وعرصه عمومی وارد شود، آنزمان حق ِ طبیعی ومدنی وشهروندی دیگران است که از حقوق وآزادی‌های خود در برابرتجاوزات مومنین به دفاع برخیزند.
اساسا امور مقدس، اشیا مقدس، اشخاص مقدس ومجموعا مقدسات، سرگرمی ودل‌مشغولی انسان قدیم وپیش مدرن و بدوی وعقب مانده است. مقدسات که نقش ضد تکاملی آن مسطمح نظر حاکمان اسلامی است، در حقیقت دست‌مایه وسرمایه قدرت‌ها وشیادان برای پس‌مانده نگه داشتن مردم وجامعه است. وسیله تثبیت جهل وتحمیق عمومی است. مردمی که این همه مقدسات دارند، خفه‌اند، خفقان گرفته‌اند. چون در هر نقطه‌ای که با قدرت برخورد وتصادم داشته باشند، در واقع با مقدسات در افتاده‌اند. با مقدسات، یعنی با اموری که چون وچرا نمی پذیرد. واجد هیچ کاستی وعیب وزشتی نیست وهیچ وجه زیان‌باری در آن متصور نخواهد بود. نقد‌ناپذیراست وخرد بشری را راهی به سنجش میزان ومقدار حقیقتش نیست. پاکی وخالصی وحقیقت مسلم است. امر قدسی دور از دست‌رس انسان وفرا کائناتی است.
در رژیم اسلامی، علاوه بر هر سنگ وچوب واستخوان مرده‌های هزاران ساله که در بیابان ها یافت شده وگنبدی بر آن نهاده‌اند و مقدسات ساخته اند، امور و پدیده‌های معمول و عادی بشری نیز مقدس شده است. شهر مقدس، نظام مقدس، دفاع مقدس… بنابراین و به عنوان مثال، اگر گفته شود که قم شهر کثیفی است لابد به مقدسات توهین شده است. وبا جنگ که از پدیده‌های زشت بشری است، قابل نقد وانتقاد نیست. هیچکس نباید درباره هشت سال نکبت و ویرانی وجنایات جنگ جمهوری اسلامی با عراق حرف بزند. اینکه یک فرقه جاهلانه‌یِ مذهبی، برای خود مقدسین ومقدسات بی شماری ساخته وپرداخته است، نه برای اعضای آن فرقه امتیازی محسوب می‌شود ونه برای دیگران مسئولیتی به همراه دارد. هیچ اتهامی به اندازه اتهام “توهین به مقدسات” سخن لغو ویاوه ومهملی نیست. مقدسات در رژیم اسلامی سنگری است که حاکمان و صاحبان قدرت پشت آن پنهان شده وبا آزادی وحقوق بشر می جنگند. از طرفی، سنگ وچوب وکتاب وکلام واستخوان مرده‌های هزاران‌ساله ملک طلق هیچکس نیست. هیچ کس وکیل مقدسات نیست، هیچ کس وکیل قرآن نیست، وکیل نبی نیست. قرآن نیزبه مانند میلیون‌ها عنوان کتاب دیگر، نمی‌تواند از چون وچرا و از شک ونقد و بررسی مُبرا و بدور باشد.
هر چند توهین به کتاب شفای ابن‌سینا وکتاب سیاست ِ ارسطو محلی از اعراب دارد، در آن صورت توهین به کتاب قرآن نیز دارای معنی است. اینکه اعضای یک فرقه‌ی مذهبی کتاب دینی خود را مقدس و آسمانی بپندارند، برای دیگران وظیفه‌ای بهمراه نمی‌آورد، در آسمان چاپخانه‌ای وجود ندارد که کتاب تولید کند. با آسمانی‌خواندن یک کتاب و یک متن هیچ چیز تغییر نمی‌کند.
ازسویی دیگر، هرآنچه، هر شیئ و شخصی، وهرکلام ومکانی که از نظر معتقدات اعضای یک فرقه‌ی مذهبی، مقدس و پاک و معصوم انگاشته می‌شود، اگر از دید دیگران و دگراندیشان، بویژه وقتی که از منظر تاریخی به این موضوعات ومسایل وامور می‌نگرند، خرافاتی زشت و پلید و مظهر تباهی دانسته شود، آیا ایشان می‌باید خفقان بگیرند؟ می‌باید دهان خود را ببندند وهیچ نقدو انتقاد وتحلیل وتفسیری در این موارد نداشته باشند؟ چرا که ممکن است احساسات ِمومنین یک فرقه‌ی مذهبی جریحه‌دار شود و حمل بر توهین به خود کنند؟
آیا مشکل بیشتر از هر کجا در احساسات نامتعادل ایشان نیست؟ آیا این احساسات در حقیقت توحش انسان‌های بدوی و یا نوعی بیماری عصبی نیست؟
درباره اتهام “سب النبی” نیز باید گفته شود که مرده‌های هزاران ساله وکیل ندارند. “توهین” به شخص حقیقی زنده معنا دارد که می باید با پاهای خود به دادگاه رفته واز فرد توهین کننده به شخص خود شکایت کند. هر چقدر “سب السقراط” و “سب الکنفسیوس” معنا دارد، آنوقت “سب النبی” هم با معنی است. اگرچه این قیاس مع الفارق است!
در رژیم اسلامی، سیاست مقدس شده است و تنها متولیان امامزاده ها وقدیسین و آنهایی که به عالم غیب(!) متصلند و نماینده خدا می‌باشند، مجاز به دخالت درسیاستند. گردش قدرت فقط وفقط در میان اعضای یک فرقه جاهلانه‌ی مذهبی که البته هر یک خود نیز مقدسند جاری است. در نظام اسلامی نقد و انتقاد وگردش وجابجایی قدرت تنها وتنها در و از درون ممکن است. درچارچوب تفکر فرقه‌ای، هرکس عضو فرقه وسرسپرده نیست، دشمن است و وظیفه ایمانی اعضای فرقه است که تا حذف فیزیکی وی تلاش کنند. به همین دلیل در رژیم اسلامی لیبرال‌ها، دموکرات‌ها، کمونیست‌ها، سکولارها، ملی‌گرایان وسایر دگراندیشان و اقلیت‌های مذهبی، مرتد و محارب و معاند و ضد‌انقلاب وعامل صهیونیزم بین المللی خوانده می‌شوند و هر انگ و افترایی که به آنان بسته شود، توجیه فرقه‌ای و ایمانی داشته ودر چهارچوب کلی مقوله “فتنه” و فتنه‌گران می‌بایست از صحنه و صفحه گیتی حذف شوند.
نظام سیاسی را مقدس انگاشتن، قدرت را مقدس دانستن، همانطوریکه دائما از بوق و بلندگوهای رژیم اسلامی از”نظام مقدس جمهوری اسلامی” سخن می رود، آیا جز مخالفان سیاسی را کافر خواندن و هر اعتراض وانتقاد را به معاند و دشمن نسبت دادن وسرکوبی مخالفان وشهروندانی که به گردش و جابجایی قدرت در دمکراسی معتقدند، معنی و مفهوم و نتیجه‌ی دیگری در بردارد؟
به واقع اگر در دنیا و در هستی انسان، چیزی وامرو پدیده‌ای مقدس پنداشته شود که به هیچ بهانه وتوجیه وتفسیری قابل تعرض نباشد ودرهمه حال می‌باید گرامی داشته شود، به یقین که آن واقعیت، جان انسان است، آن چیز زندگی است، در صورتیکه در آیین وآموزه اُقتلو-اُقتلو، بی‌مقدار و بی‌ارزش‌ترین واقعیت و پدیده هستی جان انسان وزندگی اوست. اعدام وتیرباران و دارزدن وترور وقصاص ودست وپابریدن و چشم درآوردن، تازیانه زدن به تن ِانسان و سنگسار وجود ِنازنین انسان، جزو اصول حیاتی و اساس و رمز پایداری و ماندگاری آیین اُقتلو-اُقتلو است.(آموزه ی قُتلواتقتیلا
سیامک مهر (محمدرضا پورشجری سابق) نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران
اردیبهشت90- زندان رجایی شهر

نامه سیامک مهر از زندان به فرزند

«« میترا‌ جان مطالبی هست که می‌خواهم بدانی. بیشتر از این نظر که اگر در اینترنت ویا در کانالهای ماهواره ای و رسانه ها پرسیدند آمادگی داشته باشی.شرایط من در زندان به گونه ای است که بیشتر از هر چیز از بی خبری رنج می‌برم.از 21 شهریور 1389 به مدت 35-45 روز که دقیقا نمی‌دانم من در اطلاعات زندان بودم و در این مدت به دلیل شکنجه های فراوان با شیشه عینکم اقدام به خودکشی کردم.با اینکه میدانی چشمانم خیلی ضعیف است و با تقاضای زیاد از طرف خودم 3ماه از دادن شیشه عینک وحتا یک عدد قرص به من خودداری میکردند.بیشتر توهین و شکنجه ای که در مورد مقاله هایم شدم در مورد مقاله :مقام زن در فاحشگی اسلام” بود گه گویا بدجور از این مقاله میسوزند.از تاریخ 15 اسفند89 مرا به سلول انفرادی وسپس به سلول فرعی در اندرزگاه5 انتقال داده اند.نه رادیو،نه تلویزیون ونه روزنامه نه کتاب و نه هیچ مسیر خبری در اختیارم نیست.با اینکه زندانیان سیاسی را به سالن12 اندرزگاه 4 انتقال داده اند ولی من تنها زندانی سیاسی هستم که ممنوع ملاقات،ممنوع تلفن،وبصورت کاملا ایزوله نگهداری می شوم. اخیرا احضاریه ای به زندان آورده اند که علیه من شکایت شده.نه شاکی مشخص است و نه از مورد اتهام حرفی زده شده.من احضاریه را امضا نکردم ونپذیرفتم.خودم حدس میزنم موضوع دادگاه رسیدگی به اتهام (سب النبی)باشد. به مسئله توهین به مقدسات.البته اتهام های دیگری هم ممکن است در میان باشد.من برای هر وضعیتی آمادگی کامل دارم و روحیه وانرژی ام در برابر اهریمن تباهی وپلیدی که قصد دارد سرانجام مرا ببلعد در حد بالا وعالی است.شاخ به شاخ با اهریمن خواهم جنگید.
میتراجان یادت باشد من یک فرد نیستم ،یک فکرم.من یک شخص نیستم بلکه یک اندیشه ام.اندیشه ای که در میان ایرانیان ریشه دارد ومن سخت امیدوارم که عاقبت براهریمن پروز میشود.بر عنصر ضد بشر،ضد آزادی وضدزندگی.بنابراین نابودی شخص من به معنی نابودی این اندیشه بالنده نیست.نام من ودیگر زندانیان سیاسی اینجا نیز چون مبارزاتی که جاودان شدند هرگاه یادی از رژیم اسلامی در تاریخ به میان آید،دوباره زنده خواهدشد.معنی(زنده یاد) که درباره درگذشتگان میگویند دقیقا همین است پس تو سرت را بالا بگیر ودرمقال اطرافان واسلامزده های عقب مانده واُمُل وبیمار محکم بایست و بی سوادی آنان را گوشزدشان بکن.حتا تحقیرشان کن از بابت جهل وخرافه ای که بیمارشان کرده است.اسلامزده هایی که در پیرامونت می بینی حتا از انسان های غارنشینی که بردیواره های غار آثار هنری خلق میکردند پس مانده ترند.زیرا در عصری زندگی می کنند که بشر متمدن وخردگراوآزاداندیش دوره روشنفکری را سپری کرده ورو بسوی آینده ای زیبا وشاد ومرفه با گام های استوار به پیش می تازد.اسلامزده های اطرافت همچنان در گنداب متعفن ومقدسات وباورهای جاهلانه مذهبی غرقند ونه حقوق وآزادی های خود را می شناسند ونه ازارجمندی وکرامت انسانی بهره مند هستند.باورهای جاهلانه مذهبی،آنان را متنفر از ازادی پرورس داده است هر سنک وچوب واستخوان مرده های هزاران ساله را که در بیابان های گرسنگی می یابند می پرستند.خرد خود،اندیش خویش را به هیچ می نگارند وچون الاغی و گاوی افسار به گردن خود انداخته،قلاده به خود بسته اندو یک سر قلاده را به دست شیاد وشارلاتانی مقدس سپرده اند تا در نهایت آنان را چون حیوانی بی ارده وبی اختیار به هر سو بکشد وبدوشد وبه مذبح ببرد.
میترا جان من به اندیشه هایم وبه درک خود از آزادی وارجمندی انسانیتم می بالم.من یه آنچه نوشته ام افتخار میکنم.مبارزی هستم که در جنک با اهریمن اسیر گشتم،اما اهریمن را نیز کلافه کرده است.این سکوت مطلقی که در رسانه های رژیم اسلامی درباره دستگیری واسارت وکلا موضوع من دیده میشود نشان از ترس رژیم دارد.این که مرا بصورت پنهانی و سکرت تا الان یازده بار به دادگاه بردند ومیآورند،اینکه دسترسی مرا به ارتباط با بیرون از زندان مطلقا مسدود کرده اند،نشانه های پیروزی من است.
میترا جان تنها امیدی که به کمک دارم از سوی ایرانیان همفکر ومخالفان جدی رژیم اسلامی است.حمایت آنها ورسانه ها ونهادهای حقوق بشری وفعالان حقوق بشر می تواند درسرنوشت من وفشار به رژیم موثر واقع شود نکته ای دیگر اینکه همانطور که گفتم عواطف واحساسات خودت رادر مورد من کنترل کن و با خردِ محض به موضوع من بیاندیش من هیچ امیدی به اینکه رژیم ددمنش اسلامی مرا زنده بگذارد ندارم.
من الان در سلول انفرادی هستم.اینجا به سلول انفرادی برای فریب مردم میگویند “سوئیت” ! علاوه بر سلولهای انفرادی در هر سالن عمومی اندرزگاه ها یک اتاق کوچک با حمام وتوالت هم هست که به آن “فرعی” می کویند و هر یک شماره ای دارد.
من در بین هفت هشت هزار زندانی تنها وتنها زندانی هستم که ممنوع ملاقات وممنوع تلفن و از هرگونه ارتباط محرومم.هرگاه یک زندانی ممنوع ملاقات میاید آنرا نیز به سلول من میآورند که معمولا از اشرار وجانیان است.اکنون که این مطلب را مینویسم در فرعی از سالن13 اندرزگاه 5 که زندان معتادین و جانیان وشرارتی های خطرناک است محبوسم.این اندرزگاه به(متادونی ها) مشهور است.سلول من حتا یک دریچه به بیرون ندارد که با کسی ارتباط داشته باشم.بنابراین احتمال اینه این نامه را به این زودی به بیرون بفرستم بسیار کم است.امروز که این مطلب را مبنویسم فقط می دانم که ماه اردیبهشت است ولی از تاریخ و ساعت وروزش اطلاع ندارم.چون من در سلول انفرادی هستم،بنابراین نمی توانم از فروشگاه خرید کنم.به ناچار کارت بانک را باید به دیگران بدهم تا برایم خرید کنند.اینجا همه دزدند.چه زندانی،چه زندانبان وحتا مدیر فروشگاه هم هر گاه کارت به دستش بدهی، فوری خالی میکند.شکایت هم سودی ندارد فکی رسیدگی میکند.این را هم بگویم که مدتی پیش یکی از همین جنایت کارها واوباش به من حمله ور شد که چون من کوتاه آمدم درگیری جدی پیش نیامد.اینها همیشه شی‌ءی بُرنده با خود حمل می‌کنند که به آن “تیزی” می گویند.در فرعی 17 اندرزگاه6، که بودم در داخل بند یک‌نفر با همین تیزی به خاطر چند گرم موادمخدر گردنش را بریدند وکشتند.در زندان موادمخدر از سیگار فراوان تر یافت میشور.کراک وشیشه اصلی ترین مواد مخدر مصرفی در زندان است.
امروز دوشنبه نوزدهم اردیبهشت 90 بعد از هشت ماه انفرادی به سالن 12 اندرزگاه 4(بند سیاسی) منتقل شدم.
سیامک مهر(محمدرضا پورشجری) زندان رجایی شهر کرج

استاد منوچهر‌جمالی

چگونه ایران به‌ پا خیزد؟
 به جای آنکه فرهنگ ایران به حکومت ایران، شکل بدهد، حکومت اسلامی، فرهنگ ایران را به آلت دست خود کاسته، تا آنرا نابود سازد. چنانکه حکومت ساسانی، فرهنگ ایران را به آلت دست زرتشتیگری کاست، و راه شکست ایران را از اسلام گشود.
تا فرهنگ ایران، آلت دست حکومت‌های دینی و ایدئولوژیکی‌ست، ایران نخواهد توانست از سر بپاخیزد.
انقلاب بزرگ ایران، با رستاخیز فرهنگ اصیل ایران آغاز می‌شود. با سیمرغست که فرهنگ ایران، از خاکسترش برخواهد خاست.

مقام زن در اسلام

فاحشگی، مقام زن در اسلام سیامک مهر
در نظام معیشتی ِ اسلام، زنان تنها و تنها از طریق تن فروشی ارتزاق می کنند. محل و ممر درآمد زن در اسلام خدمات جنسی است. در اسلام هیچگونه راه و روش و طریق و شیوه و پیشه و کاری برای گذران زندگی زن و کسب درآمد و تأمین هزینه های روزمره، به جز تن فروشی متصور نیست، توصیه هم نشده. البته پیرزنان عجوزه که فاقد کالای سکس برای فروشند، آورده شده که با دوک نخریسی خود را مشغول می کنند. شغل و حرفهء زنان در اسلام و قرآن روسپی گری است. کلفتی برای شوهر و یا ارباب و نگهداری از فرزندان وی، به خودی خود و بدون ارائه سکس هیچگونه دستمزدی ندارد.
در اسلام از دو گروه زنان یاد شده است: زنان آزاد و کنیزان. در اسلام هر دو صفت آزاد و کنیز به وجه موهن بکار رفته است. چراکه زن آزاد یعنی زنی که برده نیست و در اینجا کلمهء آزاد به هیچ وجه به معنی آزادی نیست.
کنیز که وضعیتش معلوم و تکلیفش روشن است. کنیز برده ای است خریداری شده و یا به غنیمت گرفته شده در غزوات و جنگهای تجاوزکارانهء مقدس اسلام که دارای هیچ اختیار و انتخابی نیست و جانش موهبتی است که از جانب ارباب و صاحبش به وی ارزانی گردیده. کنیز در قبال دفع شهوت ارباب و پسران و دوستان وی و کلفتی برای آنان لقمه نانی می خورد و زنده می ماند.
اما زن آزاد به زنی گفته می شود که برای ارتزاق و اعاشه و گذران زندگی، از این امتیاز برخوردار است که ظاهراً مرد مسلمان متجاوز به خود را خود برگزیند و به اختیار به تن فروشی تن دردهد.( نکاح اسلامی) همین میزان از اختیار و انتخاب نیز، در جوامع پدرسالار و نظام مردسالارانه و اسلامی توسط پدر و یا سرپرست شرعی ِ زن نادیده گرفته می شود و زنان جوان و بویژه دختران باکره بالاجبار به ازدواج هایی ناخواسته تن می سپارند.
در اسلام سعی گردیده است که به هر میزان که ممکن است از سن ازدواج زنان بکاهند تا زمان بهره برداری جنسی از آنان افزایش یابد. اینکه محمد تازی عایشه را از شش سالگی با تفخیذ( درمالی) و سپس در نه سالگی به فیض دخول می رساند از رأفت اسلامی است و گرنه خمینی در تحریر الوسیله تفخیذ با نوزاد شیرخواره را نیز مجاز می شمارد.
مسلمانان ماله کش که بطور بی امان به تفسیر مشغولند، زمانی که از زنبارگی و شهوترانی پیامبر اسلام سخن می رود، دلیل ازدواج های متعدد و هوسرانی های او را کمک به زنان بی سرپرست عنوان می کنند. گویی کمک مالی و یاری رساندن به زنان بی چیز و فقیر بدون جماع با ایشان ممکن نیست. توجه به این نکته نیز ضروریست که تعبیر« زنان بی سرپرست » فی نفسه توهین آمیز بوده و زنان را صغیر و سفیه و نابالغ دانسته و بدون وابستگی به مرد و به عنوان انسان کامل و مستقل به رسمیت نمی شناسد. زن در نگاه اسلامی و قرآنی در حقیقت به مثابه زائده ای است که به گرداگرد عضو جنسی ِ زنانه شکل یافته است و لاجرم به اکراه و اجبار به صورت طفیلی ِ مرد می بایست تحمل شود.( پیدایش یافته از دندهء چپ مرد)
جماع خرانهء مرد مسلمان با زن، هیچ شباهت و سنخیت و همجنسی با عشقبازی ِ انسانی ندارد. دوسویه نیست و از مبحث فاعل و مفعولی است. زن در جماع اسلامی توسط مرد گائیده می شود.( با پوزش) جماع اسلامی از اساس با مفهوم سکس و معاشقه و عشقورزی از زمین تا آسمان تفاوت دارد. زن مسلمان وسیلهء دفع شهوت مرد است. فاقد ارادهء جنسی و میل شخصی و به مانند احشام و جماد و نبات شناخته می شود. زن مسلمان می باید با بستن لنگ به کمر در هر حال و در هر لحظه ای حاضر به یراق و آمادهء ارائه خدمات جنسی به مرد بوده باشد. حتا هنگامی که سوار بر شتر در حرکت است. در جماع اسلامی، مرد مسلمان شبیه همین حاجی بازاری های مؤمن و متدین جمعیت مؤتلفه ای وقتی به خانه باز می گردد، زن عقدی و یا صیقه ای خود را از گنجه و کمد درآورده و چون خوکی فحل به وی تجاوز می کند، از پیش یا از پس.( بقره 223) مرد مسلمان در قبال تملک زن شرعی ِ خویش، پول پرداخته و کالایی را خریده و مختار است که به هرگونه که می پسندد از متاع خویش بهره ببرد. در ازدواج های اسلامی، زن شریک و همسر مرد نیست. این الفاظ تعارفات خررنگ کنی بیش نیست.
مرد مسلمان با پرداخت مهریه، زنی را می خرد و با پرداخت نفقه، وی را به مانند کالای جنسی و کلفت شخصی به خدمت می گیرد.( نساء 21 و 24) حتا فرزندانی که از ازدواج های اسلامی بوجود می آیند متعلق به مرد بوده، حتا جانشان. به گونه ای که اگر پدر فرزندش را به قتل برساند قصاص نمی شود. زن به دلیل اینکه در برابر خدمات جنسی و کلفتی از شوهرش مهریه و نفقه و دستمزد دریافت می دارد، لذا بچه هایی که به دنیا می آورد دقیقاً شبیه نتیجهء زایمان های اسب و الاغ در طویلهء چوپان، به مرد تعلق می گیرد.
متعه و صیغه نیز که در مذهب شیعه مورد احترام بوده و به شدت تشویق می گردد، به منزلهء کارخانهء فاحشه سازی، یکی از راه هایی است که زنان لقمه نانی به کف آورند و از گرسنگی نمیرند. اساساً در موضوع صیغه و متعه صحبت از فاحشگی راندن از سوی منتقدین بی مورد و مضحک است. زیرا که زن در بینش اسلام و قرآن دقیقاً همان فاحشه است. تن فروش و روسپی است. چون قابل تصور نیست که هیچ زنی بدون دریافت دستمزد به جماع با مردی درآید. حتماً باید با مبلغ معلوم و مدت معلوم این عمل صورت گیرد.
نکتهء تأسف آور آن است که هرگاه زنی با مردی دلخواه و دوست داشتنی آزادانه بیامیزد و از سر عشق و علاقه و احترام متقابل، بدون هیچ چشمداشت مادی و مالی به وی بپیوندد و عاشقانه و بنا بر نیاز طبیعی عشق بورزد، آخوند و اسلام و قرآن وی را هرزه و فاحشه و زناکار می خوانند و مستوجب تنبیه و تازیانه و سنگسار می دانند. بحث خفت بار و جدایی افکن و سرکوب کنندهء « محرم و نامحرم » و گناهان جعلی و موهوم جنسی که در اسلام ساخته و پرداخته شده، ریشه در همین معنا دارد.
قابل توجه است که تنها رابطه و مشارکت اجتماعی زن در اسلام منحصر به زمانی است که مورد معامله قرار می گیرد.( البته زن آزاد و نه کنیز و برده.) به بیان دیگر زن تنها در یک مورد و فقط به هنگام فروش سکس و چک و چانه زدن بر سر قیمت ارائهء خدمات جنسی( مهریه، نفقه و اجرت المثل) است که مورد گفتگو قرار می گیرد. از آن پس، یعنی پس از انعقاد قرارداد، زن به پستوی خانه و گنجه و کمد باز می گردد و وظیفهء شرعی ِ وی حفاظت و مراقبت از آلت تناسلی ِ خویش به عنوان مایملک شوهر و یا مایملک هر مردی است که از طریق قرارداد صیغه، فرج وی را خریده است. در جوامع پدرسالار و عشیره ای و قبیله ای همین میزان رابطهء اجتماعی نیز توسط پدر و پدربزرگ و برادر از زن دریغ گردیده و زن غیاباً خرید و فروش می شود.
در جامعهء انسانی، زنان تا زمانی که همچون مردان از کار شرافتمندانه و انواع بیمه های اجتماعی، از جمله بیمهء بیکاری و ازکارافتادگی بی بهره بوده باشند و برای خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و در مجموع جهت گذران زندگی و ارتزاق و معاش خود به مرد وابسته و محتاج باشند و به ناچار از طریق ارائهء خدمات جنسی به شوهر اسمی و یا هر مردی کسب درآمد کنند و نان بخورند، بدون تعارف روسپی و تن فروشند

مذهب

از مقدمه ایی بر نقد فلسفه حق هگل به قلم کارل مارکس
اساس نقد مذهب این است که انسان مذهب را آفریده . خدا و مذهب انسان را خلق نکرده . مذهب در واقع خودآگاهی انسانی است که هنوز خود را باز نیافته ، خود را باخته و از دست داده است .
اما انسان یک موجود انتزاعی فارغ از جهان اطراف خود نیست . انسان ، انسان جهان دولت و جامعه است .این دولت و جامعه مذهب را تولید میکند . مذهب تئوری عمومی این جهان و منطقی در یک فرم و ظاهری عامه پسندانه است . مذهب زمینه عمومی توجیه این جهان است .انعکاس ذات بشری در یک قالب شبح گونه...!!!
از این رو مبارزه علیه مذهب ، مبارزه ایی غیر مستقیم علیه جهانی است که ستم مذهبی انعکاس و بیان ستمهای واقعی و ملموس در آن است .جهانی که مذهب معنویات آن را ساخته است .
اعتراض به مذهب ، اعتراض به ستمهای این جهان است .مذهب آه مخلوق ستم دیده ، روح جهان بی روح ، و قلب جهان قصی القلب است ، مذهب افیون توده هاست .
اعتقاد به مذهب که یک خوشی و سعادت دروغین و خیالی را در بین مردم به وجود میآورد در واقع نشانه خواست و تمنای مردم برای دستیابی به خوشحالی و سعادت واقعی در جهان است .این خواست که مردم باید توهم در مورد موقعیت و شرایط مادی شان را کنار بگذارند به این معنی است که باید خود این شرایط و موقعیت را تغییر دهند و نه اینکه برای توجیه خود محتاج به توهم و خیال پردازی باشند .از این رو نقد مذهب و بهشت تبدیل به نقد جهان زمینی میشود ، نقد مذهب به نقد قانون ، به نقد الهیات ، و به نقد سیاست منجر میشود .
کارل مارکس