Mittwoch, 17. August 2011

میخهای تابوت مراجع تشیّع


ميخ های تابوت مرجعيت شيعه
اگر خيزش خرداد و جنبش آزاديخواهی ملت ايران را سوای وجه سياسی بظاهر پررنگ آن، جنبشی عميقاً اجتماعی و فرهنگی بدانيم، آنگاه خواهيم ديد که نوک پيکان تغييرش بر دين زدايی از جامعهء ايران قرار می گيرد: مبارزه با دخالت مذهب در تمامی عرصه های زيست اجتماعی انسان و کوتاه کردن دست دراز و ذاتاً تجاوزگر اسلامگرايان از زندگی و سرنوشت و حقوق و آزادی ها و اميد و آيندهء ملت ايران.
مبارزه و کوشش جهت انحلال و يا احياناً براندازی حتا خشونت بار نظام جمهوری اسلامی که تنها سه دهه از استقرار و تأسیس آن می گذرد، به هيچ وجه از مبارزه و مقابله تاريخی با حاکميت اسلام و شوريدن بر سلطهء اسلام و آخوندها و آيت الله ها و متوليان اسلام بر جامعهء ايران که بطور سنتی چهارده قرن در تمامی حوزه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی تداوم داشته است و حتا پس از انقلاب مشروطيت در متن قانون اساسی نيز رسميت يافت، جدا و گسسته و دگرگونه نيست و نخواهد بود.
جامعهء ايران در حال دگرگونی از جامعه ای اسلامی به جامعه ای مدنی و شهروندی است. به همانطور که ايرانزمين نيز در شرف باززايی و بازيابی هويت سرزمينی خويش در مقام سرزمين آريايی و خواستگاه تمدن ايرانی و فرهنگ ايرانشهری است و در تلاش گسستن از آنچه که بلاد اسلامی و جهان اسلام خوانده می شود.
قيام ملت ايران بر عليه نظام سنگسار اسلامی به جز از سوی اسلام گرايان و حاميان بين المللی ايشان با مقابله و دشمنی و ممانعتی جدی مواجه نيست. بايد بدانيم که روحانيون و مراجع شيعه و تاريک انديشان مسلمان در برابر هر گامی که انسان برميدارد، دامی از آيه و ياوه و خرافه می گسترند که تا آزاديش را مشروط به حفظ منافع دکان خويش گردانند. دينفرشان اوج هر پرواز فکری را فقط تا سقف کوتاه محرم و نامحرم و حريم و حرام شرعی و تنها در چارچوب تنگ و دگم امر و نهی های الهی می پذيرند. نزد دينمداران و اسلامپرستان، انسان آزاد و فارغ از بندها و رنجيرهای خفت بار اسلامی غير قابل تحمل است. دينفروشان و اسلام گرايان مخالف فکری ديگران نيستند، بلکه مخالف فکرکردن انسانند. اسلامگرايان مخالف فکری و دگرانديش محسوب نمی شوند که آراء ايشان در ذيل واقعيت و وجود تنوع فکری و رنگارنگی آراء و انديشه ها در جامهء بشری و همرديف ساير دستگاه های فکری و جهان بينی ها از يک منظر نگريسته شود. به دين باوران و اسلامخواهان اگر از ديدگاه حقيقی و به منزله دشمنان آزادی و اختيار و عامليت انسان بر سرنوشت خويش بنگريم، منبعد شاهد تکرار انحراف و سرگشتگی و شکست در مبارزات آزاديخواهانه و تاريخی خود نخواهيم بود.
در گيرودار جنبش آزادی خواهی ملت ايران نيز هرگونه همراهی و دخالت مذهبيون و اسلام فروشان و حمايت برخی از پدرخوانده های مافيای روحانيت شيعه، جز با مکر الهی و به هدف کنترل و مهار و منحرف ساختن خيزش براندازانهء حاکميت اسلام نيست. اسلام خواهان در برابر سقوط قريب الوقوع جمهوری اسلامی اگرچه ناتوانند و ناچار به پذيرش واقعيت، اما در حفظ و حراست از حاکميت سنتی اسلام و سلطه و سيطرهء بر جامعهء ايران و مشخصاً در برابر رستاخيز ملت ايران به سختی ايستادگی خواهند نمود. واقعيت اين است که در باورهای ايرانيان نه فقط اسلام سياسی که اساساً دين اسلام و ايمان اسلامی در حال فروريزی است و شتاب فزاينده ای هم يافته است. اين تحول عميق فرهنگی در حوزهء دانايی و آگاهی ملت ايران، همان اتفاق فرخنده ای است که به رستاخيز تعبير می شود.
پر پيداست که امروز نيز بحث داخلی پدرخوانده های مافيای روحانيت، کماکان حول محور مشروعه و مشروطه دور می زند.
سؤال اين است که آيا قادريم و يا ممکن است که به سياق و روش سه دههء گذشته در قدرت بمانيم و شمشير اسلام را از رو ببنديم و با اجرای احکام و دستورات وحدود و شريعت نبوی و اعدام و قصاص و سنگسار و شلاق و دست و پا بريدن و چشم درآوردن و تحميل حجاب و زندان و شکنجه و گلوله ...، آشکارا با آزادی ها و حقوق انسانی بجنگيم و با مصادرهء اموال مردم و غار! ت سرمايه ها و ثروت های ملی يک جامعه به سنت رسول الله و امير المؤمنين عمل کنيم... و اگر نه، پس بهتر نيست آب رفته را به جوی بازگردانيم و در حاشيه قدرت بنا به سنت ماضيه تشيع و در مقام نايب امام زمان مؤمنين را بچاپيم و بخوريم و در سايه و سکوت و در قالب نيرويی خفيه، هر فکر زيبا و هر فروزهء نيک و هر وجود ارزشمندی را در معدهء اسلام معدوم کنيم. بنابر اين سؤال اين است که اگر حکومت مشروعه کنونی بيش از اين قابل دوام نيست، پس چگونه و از چه راهی در برابر سکولاريسم که فکر و خواستهء غالب جامعه گشته است مقاومت کنيم و نظام سياسی آينده و قانون اساسی مآن را مانندقانون اساسی 1906 و يا به کمک استعمارگران شبيه قانون اساسی عراق به مذهب رسمی و شروط اسلامی که دکان تاريخی ما را تضمين می کند مشروط بسازيم؟
يکی از اسلامفروشان دوزيست به نام مهدی حائری که هم عبا و عمامه می پوشد و هم کروات می بندد، چندی پيش در مصاحبه با تلويزيون صدای آمريکا معتقد بود که روحانيت نه در حکومت بلکه بايد در کنار حکومت قرار بگيرد.
از اين منظر اگر بنگريم، وظيفهء روحانيت و مرجعيت در قبال سيستم سياسی جامعه، نه دخالت و شراکت مستقيم در قدرت به مانند جمهوری اسلامی و ولايت فقيه و نه بصورت رهبانيت بريده از سياست، بلکه ! 8;ظيفه و رسالت دينی و تاريخی اوست که در زمانه های فترت و برودت اسلام، مانند قارچ به تنهء حکومت بچسبد و در هر گامی که نمايندگان ملت به جهت پيشرفت و آزادی و شادی و رفاه جامعه برمی دارند، اخلال کند و سنگی بزرگ فرارويشان بياندازد؛ فرياد وااسلاما- وااسلاما هوا کند و هرکجا به حقوق زنان احترام گذاشته شد، همچون جنّی که مويش را آتش زده باشند حاضر شود و بيضهء اسلام را در خطر ببيند؛ از هر مسجد و منبری آيات جنايتبار و زن ستيز قرآن را عربده بکشد؛ چماق امر به معروف و نهی از منکر را دائماً بر سر مرد بکوبد و مردم را به جاسوسی وادارد و دشمن یکديگر بگرداند؛ با مغزشويی کودکان خردسال در مساجد و حسينيه ها و تکيه ها و هيئت های مذهبی به گلهء وحوش مسلمان بيفزايد؛ در ماه های شعبان و رمضان و محرم و صفر مؤمنان و مقلدان و اجامر و اوباش را به خيابان ها گسيل دارد تا به بهانهء اجرای مراسم و شعائر مذهبی و تاسوعا و عاشورا و عزاداري، قدرت مافيايی اش را به رخ جامعه بکشاند؛ با تکفير و صدور فتوای قتل، مريدانش را تحريک کند تا هر آزاديخواه و دگرانديشی را در تاريکی ترور کنند و رعب و ترس اسلامی را بر جامعه مستولی سازند؛ زنان بی حجاب را در معابر انگولک کنند و هر تهمت و افترا و انگ و ناسزايی به آزادی! ;خواهان و روشنگران نسبت دهند

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen